عکس ، عکس های عاشقانه ، عکس های جالب ، عکس گل ، عکس و متن عاشقانه ، عکس و مطالب زیبا

حکما ,جملک ، عکس جملات حکیمانه - سخنان بزرگان جهان . جملات قصار زیبا . جملات زیبا و اموزنده از بزرگان ,سخنان حکیم ارد بزرگ, سخنان بزرگان , فلاسفه . جملات وایبری .جملات قصار,جملات زیبا و آموزنده,حکیم ارد بزرگ

عکس ، عکس های عاشقانه ، عکس های جالب ، عکس گل ، عکس و متن عاشقانه ، عکس و مطالب زیبا

حکما ,جملک ، عکس جملات حکیمانه - سخنان بزرگان جهان . جملات قصار زیبا . جملات زیبا و اموزنده از بزرگان ,سخنان حکیم ارد بزرگ, سخنان بزرگان , فلاسفه . جملات وایبری .جملات قصار,جملات زیبا و آموزنده,حکیم ارد بزرگ

آریو برزن سردار دلیر ایران زمین

آریا برزن یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران است که در برابر یورش اسکندر مقدونی به ایران زمین، دلیرانه از سرزمین خود پاسداری کرد و در این راه جان باخت و حماسه (دربندپارس) را از خود در تاریخ به یادگار گذاشت.«اسکندر مقدونی» در سال 331 پیش از میلاد پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان ( جنگ آربل Arbel یا گوگامل Gaugamele ) و شکست پایانی ایران، بر بابل و شوش و استخر چیرگی یافت و برای دست یافتن به پارسه، پایتخت ایران روانه این شهر گردید. اسکندر برای فتح پارسه سپاهیان خود را به دو پاره بخش کرد: بخشی به فرماندهی (پارمن ین) از راه جلگه (رامهرمز و بهبهان کنونی) به سوی پارسه روان شد و خود اسکندر با سپاهیان سبک اسلحه راه کوهستان (کوه کهکیلویه کنونی) را در پیش گرفت و در تنگه‌های دربند پارس (تنگ تک آب کنونی) با مقاومت ایرانیان روبرو گردید. در جنگ دربندپارس، آخرین پاسداران ایران، با شماری اندک، به فرماندهی آریابرزن، در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر دلاورانه دفاع کردند و سپاهیان مقدونی را ناچار به پس نشینی نمودند. با وجود آریابرزن و پاسداران تنگه‌های پارس، گذشتن سپاهیان اسکندر از این تنگه‌های کوهستانی امکان‌پذیر نبود. از این رو «اسکندر» به نقشه جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیلو گذر از راههای سخت کوهستانی خود را به پشت نکهبانان ایرانی رساند و آنان را درمحاصره گرفت. آریابرزن با 40 سوار و 1200 پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن، خط محاصره را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه شتافت ولی سپاهیانی که به دستور«اسکندر» از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پیش از رسیدن او به پایتخت، به پارسه دست یافته بودند. آریابرزن با وجود واژگونی پایتخت و درحالی که سخت در تعقیب سپاهیان دشمن بود، به وارانه(برعکس) منطق جنگ، حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشرد تا گذشته از خود او، همه یارانش از پای درافتادند و جنگ هنگامی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.
بر پایه یادداشتهای روزانه "کالیستنس " مورخ رسمی اسکندر، 12 اوت سال 330 پیش از میلاد، نیروهای این فاتح مقدونی در پیشروی به سوی "پرسپولیس" پایتخت آن زمان ایران، در یک منطقه کوهستانی صعب العبور (دربند پارس، تکاب در کهگیلویه.این محل معبری بود که از پارس به شوش می رفت) با یک هنگ ارتش ایران (1000 تا 1200 نفر) به فرماندهی ژنرال «آریو برزن » رو به شدند.
آریو برزن به سوی پارسه رفت تا خود را زودتر از آنان به پایتخت برساند و مردم این شهر را نجات دهد که در میانه راه با لشکری دیگر از اسکندر که از پیش بر جلگه پارس اسکان یافته بودند مواجه شد ..... راه دیگری نبود ، سردار پارسی نبرد را اغاز نمود جنگی سهمگین در گرفت. یوتاب خواهر آریو برزن و سردار داریوش سوم در جنگ با اسکندر،همراه با برادر خود پا به پا جنگید.
آریو برزن رشید حاضر به تسلیم نشد ، از جان خود گذشته وبه صفوف مقدونی ها زد.
آریو برزن و مردانش 90 سال پس از ایستادگی لئونیداس پادشاه اسپارتی ها که در اوت سال 480 پیش از میلاد،در برابر ارتش خشایارشاه در تنگه ترموپیل ، که آن هم در ماه اوت روی داد، مقاومت خود را به همان گونه در برابر اسکندر آغاز کرده بودند. اما میان مقاومت لئونیداس و آخرین ایستادگی «آریو برزن» تفاوت در این است؛ که یونانیان در ترموپیل، در محل برزمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته و آخرین سخنانش را بر سنگ حک کرده اند :ای رهگذر، به مردم لاکونی ( اسپارت ) بگو که ما در اینجا به خون خفته ایم تا وفاداریمان را به قوانین میهن ثابت کرده باشیم( قانون اسپارت عقب نشینی سرباز را اجازه نمی داد) هولی از «آریو برزن» ما جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیستدر طی دو یا سه سال اخیر تندیس این سردار ایرانی در ورودی شهر باشت در استان کهکیلویه و بویراحمد، نصب شده استآریو برزن یکی از وطن پرست ترین فرمانده هان ایران زمین بود کسی که تا حد مرگ مقابل اسکندر جنگید، اما نتوانست مانع پیروزی او و همچنین به اتش کشیدن و ویرانی پرسپولیس که پایتخت امپراتوری ایران ان زمان بود بشوددلاوری های ژنرال آریو برزن، یکی از فصول تحسین برانگیز تاریخ وطن ما را تشکیل می دهد و نمونه ای از جان گذشتگی ایرانی ها در راه میهن رانشان می دهد.

ژنرال بهرام چوبین

کارهای بزرگ:
بهرام چوبین هنگام بازدید از محل فوران نفت خام در ناحیهبادکوب (باکو) در ساحل جنوبی غربیدریایمازندران و آگاهی از قدرت اشتعال این ماده، تصمیم گرفت که از آن نوعی سلاح تعرضی ساخته شود و این کار به مهندسان ارتش واگذار شد. ظرف مدتی کوتاهتر از یک سال، پیکانی ساخته شد که بی شباهت به راکت‌های امروز نبود و این پیکان حامل گوی دوکی شکل آغشته به نفت خام بود که از روی تخته‌ای که بر پشت قاطر قرارداشت با کشیدن زه پرتاب می‌شد. طرز پرتاب آن بی شباهت به کمان نبود. دستگاه از یک زه (روده خشک شده) و چوب گز (نوعی درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار می‌کردند و دارای یک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکیل می‌دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند، نفر سوم نشانه گیری می‌کرد و فرمانده این آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پیکان) بود و مهمات رسانی می‌کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و از هر واحد آتشبار، هشتنیزه دار دفاع می‌کردند.
جنگ با چینی ها:
۲۸نوامبر سال ۵۸۸ میلادی ، ارتش ایران در جنگ باخاقان «شابه» در بلخ از سلاح تازه‌ای که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در این جنگ فرماندهی ارتش ایران را ژنرال بهرام مهران معروف به بهرام چوبین برعهده داشت که در تاریخ نظامی جهان از او به عنوان یک نابغه رزم نام برده‌اند.«هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانیان، وقتی شنید که خاقان شمال غربیچین وارد اراضی ایران در شمالشرقیخراسان (تاجیکستان فعلی و شمالافغانستان) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرفکابل وبادغیس است ژنرالهای ایران را به تشکیل جلسه‌ای در شهرتیسفون (مدائن نزدیکبغداد) پایتخت آن زمان ایران فراخواند و تصمیم خود را به اخراج خاقان از ایران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتیب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرین اطلاعی که بهارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ایران) رسیده، «خاقان شابه» دارای ۳۰۰ هزار مرد مسلح و چند واحدفیل جنگی است.ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبین را برای انجام این کار خطیر برگزیدند و او پذیرفت. بهرام از میان ارتش پانصد هزار نفری ایران، ۱۲ هزار مرد جنگدیده ۳۰ تا ۴۰ ساله (میانسال) را برگزید که اضافه وزن نداشتند و میهندوستی آنان قبلا به ثبوت رسیده بود و بیش از سایرین قادر به تحمل سختی بودند و در جنگ سواره و پیاده تجربه داشتند. وی به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافی عزم بیرون راندن زردها را از خاک وطن کرد.بهرام به جای انتخاب راه معمولی، از تیسفون بهاهواز رفت و سپس از طریقیزد و کویر خود را به خراسان رساند به گونه‌ای که خاقان متوجه نشده بود. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحیه سرباز بیش از هر ابزار دیگر داشت هر دو روز یک بار سربازان را جمع می‌کرد و برای آنان از اهمیتوطندوستی و رسالتی که هر فرد در این زمینه دارد سخن می‌گفت و آنان را امید ایرانیان می‌خواند ـ مردمانی که می‌خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زیست کنند.خاقان زمانی از این لشکر کشی آگاه شد که بهرام تنها چهار روز تابلخ فاصله داشت، و چون شنید که بهرام با کمتر از ۱۳ هزار نفر آمده‌است چندان نگران نشد و با تمامی مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان یکصد تا سیصد هزار تن گزارش کرده‌اند به مقابله با بهرام شتافت.بهرام به واحدهای آتشبار (نفت اندازان) توصیه کرد که حمله را با پرتاب پیکانهای شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرایش سپاهیان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظیم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که هم‌زمان با حمله نفت اندازان با تیر چشم فیلها را هدف قرار دهند، و در این جریان، خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقیم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظیم او متلاشی گردید و پسر وی نیز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط یک روز طول کشید که از شگفتی‌های تاریخ نظامی جهان است.

قیام مازیار

قیام مازیار که مقارن پایان عهد بابک روی داد، در راستای شورش خرم دینان بود. این نهضت که شاهزاده طبرستان بدان دامن زد و زمینه آن در بین عامه اهل طبرستان از قبل و شاید تا حدی تحت تأثیر نهضت بابک فراهم شده بود در واقع صورت یک نهضت روستایی، ضد فئودالی و ضد عربی داشت که شاهزاده طبرستان - مجوسی مرتد در طرز تلقی دستگاه خلیفه - هم در رأس آن بود مازیار بن قارن شاهزاده محلی طبرستان و وارث حکومت و قسمتی از جبال آن نواحی بود که کوه قارن خوانده می‏شد و آن ناحیه جنوب شهر ساری واقع بود. آیین زرتشت و شاید برخی عقاید مزدکی که تا حدی واکنش روح عامه در برابر سلطه آیین رسمی - اسلام - بود، از دیر باز در این نواحی باقی مانده و تا مدتها بعد از سرکوبی قیام مازیار هم در بین بیشتر مردم این کوهستانها رایج بود. مازیار چون در آغاز حکومت محلی خویش که آن را از پدر به ارث برده بود با مخالفت خویشان نزدیک مواجه شد، بی هیچ الزام و ضرورتی به بغداد رفت. او به درگاه مأمون خلیفه راه یافت و به دست مأمون، اسلام آورد. خلیفه هم او را محمد نامید و حکمرانی نواحی تحت حکومت پدرانش را در جبال طبرستان، به او واگذار کرد. در بازگشت به طبرستان، مازیار که در این هنگام محمد خوانده می‏شد و عامل مأمون به شمار می‏آمد، به اتکاء حکم و حمایت خلیفه، مدعیان خود و ازجمله عموی خود را که در آغاز کار با وی به مخالفت برخاسته بود، از میان برداشت و به عنوان یک والی مسلمان و یک نماینده خلیفه عباسی، تمام طبرستان و رویان را قلمرو خویش اعلام کرد و خود را با دعوی حاکم بلا منازعه تمام گیلان و طبرستان گیل گیلان و اسپهبد اسپهبدان خواند و به رسم معمول عهد ساسانیان به خود عنوان پَتشخوارگر شاه داد، به این ترتیب تفوق طاهریان خراسان را هم که طبرستان و گیلان زمین از جهت تقسیمات اداری جزو قلمرو آنها محسوب می‏شد، نادیده گرفت، خراج طبرستان و رویان را که بر طبق رسوم دیوانی می‏بایست از طریق آنها به خزانه بغداد پرداخته می‏شد، به طاهریان نداد، اما در عین حال پرداخت آن را قطع نکرد و به همان اندازه که در نزد مأمون تعهد کرده بود، بی واسطه نزد خلیفه فرستاد. بدین گونه با قطع رابطه با والی خراسان، در واقع نسبت به دیوان خلیفه و سازمان مالی و اداری او به طور غیر رسمی اعلام عصیان کرد و خراسان و بغداد هر دو را بر ضد خود برانگیخت.
چندی بعد، در عهد خلافت معتصم، مخصوصاً از وقتی که افشین برای دفع بابک به آذربایجان آمد، با وعده حمایت از او و حتی بیشتر به خاطر ناخرسندیهایی که از بابت تابعیت اداری به خراسان و طاهریان داشت، عصیان خود را به صورت یک شورش واقعی آشکار کرد و عامه کوه نشینان ولایت را به یاری خواست «224 ق / 839 م».

نهضت سرخ علمان یا سرخ جامگان

شور و هیجان روستاییان کوهستان که از سخت گیریهای عمال خراج و از کوچک شماریهای مأموران اخذ جزیه به ستوه آمده بودند، عصیان او را تدریجاً به یک انقلاب تبدیل کرد و تقریباً بدون آن که در طرح شورش خود به چنین انقلابی اندیشیده باشد، به صورت نوعی قیام مزدکی - با نام نهضت سرخ علمان یا سرخ جامگان - درآمد که خود نوعی اعلام همکاری و همراهی با خرم دینان بود. وقتی عصیان او به این جا کشید، ماهیت ضد عربی، ضد خلافت و ضد اسلامی آن آشکار شد و مازیار در مقام رهبری خود را ناچار به ادامه آن دید. به الزام و تشویق مازیار، در بخش عمده‏ای از رویان و طبرستان، روستاییان بر که فداییان شوریدند. زمینداران مهاجر را که از باز ماندگان اعراب عهد فتوحات بودند، از آن چه که آنان املاک خود می‏دانستند، بیرون راندند و اموال آنان را غارت کردند. مسجدها را ویران ساختند و زنان محلی، شوهران خود را از خانه‏ها بیرون کردند. عده زیادی از مسلمانان ساری و آمل را بازداشت نمودند و به زور و تهدید از آنها یک جا خراج یک ساله را قبل از موعد مطالبه و دریافت کردند.

تبدیل نهضت ضد خلیفه به نهضت خرم دینی

با توسعه نهضت ضد خلیفه، که تبدیل به نوعی نهضت خرم دینی شد، زندگی مسلمانان در تمام این نواحی عرضه خطر شد. شکایت حال آنها خلیفه را، که تا آن هنگام به اهمیت این شورش نیندیشیده بود، دل نگران ساخت. به همین دلیل خلیفه دست به یک اقدام فوری زد و بلافاصله عبدالله بن طاهر، فرمانروای خراسان را، که نهضت تا حدی به خاطر مخالفت با او آغاز شده بود، مأمور دفع آن کرد. افشین که در آذربایجان بود و به خاطر نقشه‏های خویش مازیار را به مقاومت تشویق می‏کرد، از توفیقی که طاهریان در دفع شورش حاصل کردند به وحشت افتاد و با ارسال نامه و پیام مجدد کوشید تا مازیار را به ادامه مقاومت تشویق کند. اما این نقشه پیش نرفت و مازیار، به اغواء و خیانت برادرش کوهیار که با طاهریان ارتباط برقرار کرده و از آنها نوید و دلگرمیها یافته بود، بدون جنگ به چنگ دشمن افتاد. شورش مازیار و سرخ علمانش به شدت منکوب و سرکوب شد و او را با تشریفات خاص، که البته شامل انواع تحقیر و تمسخر بود به سامرا فرستادند و چون به عنوان مرتد تلقی می‏شد، محکوم به اعدام شد. جسدش را نزدیک جسد بابک که گفته می‏شد او نیز در اواخر امر با او وضعیت اتحاد گونه‏ای داشت به دار آویختند «225 ق / 840 م».

کلنل محمد تقی خان پسیان


فرزند رشید ایران

مرا اگر بکشند قطرات خونم نام ایران را ترسیم خواهد کرد و اگر مرا بسوزانند خاکسترم مام وطن را تشکیل خواهد داد . کلنل پسیان

 

کلنل محمد تقی خان پسیان فرزند باور محمد باقرخان عنایت السلطان و بانوعزت الحاجیه بود که در سال 1270 شمسی همزمان با نهضت ملت ایران علیه امتیاز استعماری تنباکو در شهر تبریز دیده به جهان گشود . خاندانش از اقوام کردهای سلیمانی ساکن قفقاز بودند . حدود 70 سال پس از سال 1204 شمسی که ایران شاهد ننگین ترین و خفت بار ترین معاهده تاریخ کشورش از سوی انگلیس و روس به نام ترکمانچای بود شخصی ملی گرا که بر ضد این سیاستهای استعماری کوشش میکرد از ایران در شهر تبریز برخواست . وی تحصیلات مقدماتی را در مکتب خانه های آن روزگار گذراند . پسیان در 15 سالگی در آستانه پیروزی انقلاب مشروطه ایران در سال 1285 شمسی به منظور تحصیل در مدرسه نظام تهران زادگاه خود را به سوی تهران ترک کرد و در مسکن عمویش سکنی گزید . در همان تهران مبارزات مردم ایران را که بر ضد استعمار روس و انگلیس انجام می گرفت را مشاهده نمود و تاثیر بسیاری بر وی گذاشت و به عبارتی روحیه ایران پرستی اش رشد و نمو پیدا کرد . پسیان سپس به  نیروی تازه تاسیس ژاندارمری پیوست و با در دست گرفتن ماموریت های بزرگی همچون آرام کردن اشرار لرستان و امنیت بخشیدن به راههای همدان توانایی خود را ثابت نمود . با شعله ور شدن آتش جنگ جهانی اول در سال 1914 میلادی خاک ایران به رغم اعلام بی طرفی مورد تاخت و تاز متجاوزین روس - انگلیس و ترکان عثمانی قرار گرفت . کلنل در محرم سال 1295 شمسی در ماموریتی از سوی کمیته دفاع ملی ایران در حمله ای غافلگیرانه نیروهای متجاوز روس که همدان را اشغال کرده بودند را شکست داد . با این حرکت مقتدرانه و ملی و همچنین کارنامه  نیک گذشته اش به سمت حکومت کرمانشاهان منسوب شد . با پیشروی نیروهای متفقین در بغداد و غرب ایران و کاهش توان کمیته ملی ایران و کمبود اسلحه اش این گروه ملی ایران از هم پاشید . کلنل هم به دلیل کارشکنی ها و بیماری ورم کبد به منظور معالجه در سال 1296 شمسی راهی آلمان شد .

 

هیندنبرگ سردار مشهور آلمانی که وصف رشادت های محمد تقی خان را شنیده بود از وی برای خدمت در ارتش آلمان دعوت به عمل آورد . پسیان با پذیرفتن این دعوت مشغول به دیدن آموزشهای هوانوردی و سپس خلبانی گشت و پس از 33 پرواز نام خود را به عنوان نخستین ایرانی خلبان در تاریخ این کشور ثبت نمود . کلنل در سال 1297 و پایان جنگ جهانی راهی ایران شد . پس از بازگشت به ایران محمد تقی خان پسیان به دلیل داشتن تفکرات ضد انگلسی از دولت وابسته وثوق الدوله طرد شد . پس از سقوط کابینه وثوق الدوله و روی کار آمدن مشیرالدوله ریاست ژاندارمری خراسان به پسیان پیشنهاد شد . در همین حین قوام السلطنه در خراسان حکومتی استبدادی تشکیل داده بود و بسیاری از آزادی خوهان و دگر اندیشان و روزنامه نگاران را بازداشت کرده یا فراری داده بود . با به قدرت گرفتن فردی مشروطه خواه مانند محمد تقی خان پسیان در خراسان - آزادی خواهان خراسان نیرویی تازه گرفتند . با روی کار آمدن رضا شاه فرمان دستگیری قوام السلطنه و چند تن دیگر از بزرگان کشور در 13 نوروز 1300 صادر شد . کلنل پسیان هم در خراسان اعلام حکومت نظامی نمود و رسما اداره این شهر را بر عهده گرفت . پسیان خدمات بسیار ارزنده ای به خراسان نمود که بخشی از آن شامل این موارد می باشد : بهبود وضعیت نابسمان اقتصادی و سیاسی خراسان - گرفتن مالیات از سرمایه داران و زمین داران بزرگ خراسان - جمع آوری سلاح های غیر مجاز در شهر - تشکیل کمیته عدالت برای رسیدگی به شکایات مردم - تشکیل کمیته مبارزه با مواد مخدر در خراسان - ایجاد انبار گندم مدرن ( سیلو ) - ایجاد سه مدرسه دولتی - تاسیس بانک - تشویق صادرات ایران - ایجاد تفریح گاههای سالم موسیقی و فرهنگی و دهها خدمات عمرانی و فرهنگی دیگر .                        

 

در 4 خرداد 1300 شمسی کابینه سیاه سقوط کرد و به دنبال آن بسیاری از زندانیان و محبوسین مشهد آزاد شدند . 10 روز بعد کابینه قوام السلطنه با همکاری سید ضیا و همکاری انگلستان تشکیل شد . قوام برای انتقام از پسیان میرزا نجدالسلطنه که زندانی کلنل پسیان بود را به عنوان کفیل استانداری خراسان برگزید . نجد السلطنه به اعمال گزارشات نادرست به تهران و برخوردهای انفعالی دست زد و تهران را بر ضد کلنل پسیان تحریک نمود . پسیان پس از آگاهی از این امر در یک اقدامی ناباورانه دستور به جلب ماموران ماموران عازم شده از سوی تهران به خراسان را داد . این حرکت محمد تقی خان سبب گشت تا موج اتهامات بر ضد او نمایان شود و وی را تجزیه طلب و خودمختار معرفی نمایان کنند. به همین روی عرصه بر پسیان تنگ شد . پس از تجزیه طلب نامیدن پسیان طوایف مختلف هزاره - تیموری - کارریزی - کردهای شمال خراسان و . . . بر ضد محمد تقی خان پسیان دست به یک اتحاد قومی زدند و سپس ژاندارمری قوچان را خلع سلاح کردند . کلنل با سپاهی کوچک راهی نبرد با این طوایف شد و پس از درگیریهای بسیار توسط این طویف کشته شد و سرش را از تن جدا کردند و به قوچان بردند .

در روز 16 مهر ماه 1300 شمسی با حضور گسترده مردم پیکر پاک و میهن پرستانه کلنل با اجرای تشریفات نظامی درکنار آرامگاه نادرشاه بزرگ به خاک سپرده شد . پس از مدتی در یک اقدام کینه توزانه قوام السلطنه دستور به جابجایی پیکر پسیان از باغ نادرشاه را صادر کرد . پس از سالها با روی کار آمدن دکتر مصدق و درخواستهای مردمی دوباره پیکر پسیان به کنار آرامگاه نادر انتقال یافت . 

نگاهی به زندگی نامه مرداویج دیلمی مؤسس سلسله آل زیار

از میان بزرگترین رجال طبرستان و دیلم که مدتهای متمادی با سامانیان و سپاهیان خلیفه عباسی برای تحصیل قدرت و استقلال در زد و خورد بودند ، ابوالحجاج مرداویج پسر زیار پسر مردانشاه ، از همه بزرگتر و شجاعتر بوده است . وی منسوب هب خاندان امرای گیلان بوده که از طرف مادری از اعقاب سپهبدان رویان به شمار می رود.

آغاز شهرت مرداویج از اوایل سلطنت نصربن احمد سامانی (‌301 – 331 )‌بوده که در آغاز امر در خدمت قراتکین یکی از امراء احمد بن اسمعیل و نصر بن احمد در خراسان به سر می برد و چون اسفار پسر شیرویه در گرگان قدرت یافت ، مرداویج از خدمت قراتکین به نزد اسفار آمد و به عنوان سپهسالار به خدمت وی در آمد و از اسباب مهم فتوحات اسفار در جنگهای مختلف شد .مرداویج پس از ورود به خدمت  اسفار ، با او از گرگان  به فتح طبرستان رفت و آن منطقه را فتح کرد و سپس به همراهی اسفار به ری رفته و آنجا و زنجان و ابهر و قزوین و قم را نیز به تصرف اسفار در آورد . به قولی در همین سال ( 316 )  اسفار در نتیجه شورش مرداویج مردی کشته شد . بدین ترتیب که اسفار مرداویج را نزد سالار ، صاحب شمیران و طارم فرستاد تا او را به اطاعت در آورد و چون مرداویج به نزد او رسید ، با یکدیگر همداستان شدند و سوگند خوردند و پیمان بستند که اسفار را به سبب جور و ستمی که به مردم می کرد ، از میان بردارند .

بعد از این واقعه و مرگ اسفار ، مرداویج در حکمرانی از هر منازعه ای فارغ گشته و به قزوین رفت و با مردم آن نیکی کرد و وعده های نیک به آنان داد . سلطنت مرداویج از این تاریخ شروع شده و او در پایان عمر خود قزوین و ری و همدان و کنگاور و دینور و یزدْجرد و قم و اصفهان و کاشان و گلپایگان و بلاد دیگری را دراختیار داشته و و در اصفهان رفتار سختی نسبت به اهالی آن کرد و از آنان مال فراوان گرفت و فرمان داد که برای او تختی از زر بسازند و چون بر تخت برنشست ، سربازان او از دو جانب صف می کشیدند و هیچ کس نمی توانست با وی سخن گوید مگر حاجبانی که برای این کار گماشته بود و با یان اعمال هراس او در دل مردم افتاد و سخف قدرت و نفوذ یافت .

با آنکه مرداویج از آغاز امر خود از ماکان پسر کاکی ، که بر طبرستان و گرگان استیلا داشته ، یاری گرفته و به کمک او بر اسفار چیره شده بود ، لیکن بعد از آنکه قدرتی تحصیل کرد و مال ولشکر بسیار گرد آورد ، طمع در طبرستان و گرگان بسته و بر آن شد که آن دو ناحیه را زا چنگ ماکان پسر کاکی بیرون آرد و در این کار نیز به سرعت توفیق یافت .

در این روزگار بغداد وضع خوشی نداشت ؛ بدین معنی که غلامان ترک که از عهد المعتصم به بعد سپاهیان مرکزی خلافت عباسی را تشکیل می داند ، بعد از آن خلیفه و از دوره فرمانروایی المتوکل علی الله ، شروع به دخالت در امور کرده و تا این روزگار آسیب فراوانی به مرکزیت و قدرت حکامت اسلامی رسانیده بودند . در موقعی که کار مرداویج در عراق عجم قوت می گرفت و خطر او به بغداد نزدیکتر می شد ، سرداران ترک نژاد و غلامان ترک همچنان به جنگهای داخلی در عراق و آزار خلفا و نزدیکان ایشان اشتغال داشتند . پیداست که قدرتی برای خلیفه نمی ماند تا از عهده جلوگیری مخالف شجاع دیلمی خود بر آید و عین این ضعف ، نسبت به سایر سرکشان نیز وجود داشت . با این همه پیشرفتهای سریع مرداویج ، کارگردانان خلافت یغداد را به وحشت افکند و بر آن داشت که از پیشرفت او پیشگیری کنند .

از طرفی مرداویج ژون نسبت به سپاهیان به نیکی رفتار می کرد و مال بسیار به آنان می بخشید ، مردم شجاع دیلم پیاپی در لشکرگاه او گرد می آمدند و چون عدد سپاهیان او فزونی یافت ، با اراضی متفوحه از عهده مخارج آنان بر نیامد و به فکر افتاد که دامنه فتوحات خود را توسعه دهد و از این نیرو استفاده های بیشتری ببرد .

تا این هنگام تنها ری و قزوین و رنجان و طبرستان و گرگان در تصرف مردداویج در آمده بود . پس به فکر افتاد که همدان را نیز بر متصرفات خویش بیفزاید و بدین منظور خواهرزاده خود را با لشکر بسیار به فتح آن شهر گسیل داشت . بین حکومت دست نشانده خلیفه و نیروهای مرداویج چندین جنگ در نزدیکی همدان رخ داد . خواهرزاده او با همه شجاعتش از عهده فتح شهر بر نیامد و خود در معرکه کشته شد و مرداویج ناگزیر شخصاً به فتح آن شهر همت گماشت . در این جنگها مردم همدان عامل خلیفه را یاری دادند و مرداویج پس از ورود به شهر گروه بزرگی را به سبب یاوی آنها به قتل رسانید .

از بغداد لشکر بزرگی به به سرداری هرون بن غریب ، به مقابله مرداویج آمد و این نخستین مقابله میان مرداویج و لشکریان خلیفه بود . دو لشکر در نواحی همدان با یکدیگر مصاف دادند و جنگی سخت کردند ، هرون ؟ گشت و مرداویج در نتیجه این فتح بر همه شهرهای ناحیه جبل و اطراف همدان استیلا یافت و سرداری به نام ابن علان قزوینی به دینور فرستاد و آن را نیز گشود و لشکریان او تا ؟ پیش رفتند و غنائم بسیاری با خود آوردند .

مرداویج بعد از آنکه تا حدود ؟ پیش راند و غنائم بسیاری به دست آورد ، بر آن شد که فتوحات خود را ؟ در داخله ایران توسعه دهد و حمله بر بغداد را به موقعی موکول کند که نیروی کافی به اختیار در آورده باشد .

شهر اصفهان بعد از جنگهای متمادی بین عمال خلیفه و یکی از سرداران دیلمی ، باز به دست خلیفه افتاد و این هنگام مصادف بود با موقعی که مرداویج به لشکرکشی خود به اصفهان مبادرت می جست . پادشاه دیلمی به زودی اصفهان را مسخر ساخت و با چهل هزار و به قولی با پنجاه هزار  سپاه ، به آن شهر وارد شد ( 319 ) . مرداویج در سال 320 برادر خود ” وشمگیر “ را به نزد خود آورد .

از حدود سال 321 ، برای مرداویج گرفتاری جدیدی پیش آمد و آن اختلاف او با پسران بویه است . پسران بویه ، که بزرگتر و شجاعتر از همه آنها علی نام داشت ، بعد از شکست ماکان پسر کاکی از نزد او به خدمت مرداویج در آمدند و علی از طرف مرداویج حاکم کرج شد . ولی به زودی میان آنان خلاف افتاد و علی از قلمرو حکومت مرداویج بیرون رفت و بر اصفهان تاخت و آن را در سال 321 فتح کرد و قدرت و شوکتی به دست آورد .

چون این خبر به مرداویج رسید ، بیمناک شد ؛ زیرا از شجاعت و تدبیر و کاردانی علی ایمن نبود . پس بر آن  شد که او را به نحوی اسیر سازد و برای اجرای نقشه خویش ، نخست نماینده ای با نامه نزد علی فرستاد و وعده داد که سربازان بسیار در اختیار او خواهد نهاد تا شهرهای دیگر را نیز فتح کند و در همین حال برادر خود وشمگیر را با سربازان بسیار به جانب اصفهان فرستاد تا علی را که هنوز به نامه وی سرگرم و مطمئن است ، اسیر کند . لیکن علی از این امر آگاه شد و از اصفهان به ارجان (بهبهان) رفت . وشمگیر هم بی منازعه ، وارد اصفهان شد و بدین طریق اصفهان دوباره جزء متصرفات مرداویج در آمد .

مرداویج اندکی پس از فتح اصفهان خود به آن شهر رفت و برادر خویش را به حکومت ری فرستاد . تا این وقت علی بن بویه بر فارس تسلط یافته و قدرت و مال بسیار فراهم آورده بود . مرداویج چون از این پیشرفتهای پیاپی علی آگاهی یافت ، تصمیم به قلع و فتح او گرفت و بر آن شد که به اهواز تازد و آن شهر را تصرف کند تا اگر علی خواست از فارس به بغداد رود ، مانع او شود .

لشکریان مرداویج در سال 322 بر رامهرمز و اهواز مسلط شدند و آنها را از دست عمال خلیفه بیرون آوردند و چون علی بن بویه از این حال خبر یافت ،‌ از ترس مرداویج بر آن شد که با او از در مدارا در آید . پس به عامل وی در اهواز نامه نوشت و از او خواست که بین او و مرداویج واسطه شود و او نیز چنین کرد تا آخر مرداویج با علی بر سر لطف آمد ، مشروط بر آن که در فارس به نام او خطبه خوانده شود .

علی این شرط را پذیرفت و هدایای بسیار در مصاحبت برادر خود ، حسن فرستاد و حسن را هم به رسم گروگان به مرداویج سپرد و فرمان داد تا در تمام بلاد تابعه او ، خطبه به نام مرداویج و خوانند و به این ترتیب مرداویج بر قسمت بزرگی از ایران که از شمال تا جنوب امتداد داشت و همچنین بر غالب نواحی غربی این کشور تسلط یافت و آنها را از تحت اطاعت خلیفه عباسی بیرون آورد . مرداویج بر اثر علاقه ای که مانند همه سرداران دیلمی و مردم شمال ایران به آداب و رسوم ملی داشت ، در اقامه جشنهای ملی مبالغه می کرد و از آن جمله در جشن سده سال 323 که در اصفهان بر پا داشته بود ، تکلف بسیار به کار برد و چون اعمال او در آن جشن نمونه ای از مراسم باشکوه سده در ایران است ، ذکر آن خالی از فایده به نظر نمی آید

چون شب جشن سده فرا رسید ، مرداویج فرمان داد تا از کوهها و نواحی اطراف اصفهان هیزم بسیار گرد آوردند و آنها را در دو طرف زنده رود ( زاینده رود ) به شکل منبرها و قبه های بزرگ قرار دهند و همین کار را هم در کوه معروف به ” کریم کوه “ ، که مشرف بر اصفهان است ، بکنند و از پای کوه تا قله آن را به هیزم بپوشانند ؛ چنانکه چون این هیزمها افروخته شد ، همه کوه را آتش فرا گیرد و از دور چون توده ای عظیم به نظر آید . و همچنین فرمان داد تا نفت بسیار فراهم کنند و نفت بازان را حاضر سازند و شمعهای بسیار گرد آوردند و دو هزار پرنده تهیه کنند تا نفت بر پای آنها بمالند و آنها را رها سازند . و نیز دستور داد تا سفره عظیمی بیفکنند . مرداویج در پایان روز ، خود تنها سوار شد و غلامانش نیز پیاده در مرکب او بودند و به آن حال بر دور سفره گشت و و این چیزها و نیز هیزم ها را به دقت وارسی کرد ، ولی همه اینها بر اثر فراخی صحرا در نظر او بی نهایت حقیر آمد ؛ چنانکه ، به شدت خشمگین و دلتنگ شد و کسانی را که مأمور این تشریفات بودند ، دشنام داد . همه حاضران از این امر بیمناک شدند و او خود بازگشت و بخفت و هیچ کس را زهره آن نبود که با وی سخن گوید .

مرداویج همواره به ترکان بدبین و بداندیش بود و می گفت : « ترکان به منزله شیاطین و راندگان درگاه خدایند ، باید با آ‌نان درستی کرد و برایشان سخت گرفت ، وگرنه تباه می شوند . » و با همین نیت بد ، در کشتن و آزار ایشان مبالغه می کرد . به هر حال ، پیش از این واقعه نیز مرداویج چند تن از بزرگان ترک را که در شمار غلامان او خدمت می کردند مجازات کرده بود و آنان کینه وی را در دل گرفته بودند و بر قتل او همداستان شده بودند و چون این واقع اتفاق افتاد ، بیش از پیش در عقیده خود راسخ گشتند و سپس در قتل او هم پیمان شدند و سوگند خوردند .یکی از غلامان ترک مأمور حفظ مرداویج در خلوت و حین استحمام بود . مرداویج پس از ورود به قصر خود در اصفهان و قصد حمام ، این غلام ترک را از خود راند و از شدت غضب ، هیچ یک از نگهبانان خود را نیز برای حفاظت خود نخواند .

مرداویج را غلام سیاهی هم برای حفاظت خویش در گرمابه بود که همواره سلاح او را در حمام حمل می کرد . غلامان ترک ، او را نیز بفریفتند . عادت مرداویج آن بود که هرگاه به حمام می رفت ، خنجری بلند که در پارچه ای پیچیده بود ، با خود می برد و آن روز غلامان ترک تیغه آن شمشیر را شکستند و دسته آن را به غلاف پیوستند و مرداویج شمشیر را به همان صورت از غلام سیاه گرفت و با خود به حمام برد و کسی جز استاد حمام ، بر در حمام برای حفاظت او نبود .

غلامان ترک پس از آنکه مرداویج به گرمابه رفت ، بر آن هجوم بردند . نخست ضربتی بر استاد حمامی زدند . چنانکه دست او قطع شد و چون او فریاد برداشت ، مرداویج  دست به خنجر برد . لیکن ، تیغه آن را شکسته یافت . ناچار تخت چوبی را که هنگام شستشو بر آن می نشست ، برداشت و پشت در حمام قرار داد . چنانکه ترکان نتوانستند در را بگشایند . اما غلاملان سر سخت ترک مأیوس نشدند و چند تن از آنان بر بام حمام رفتند و جامهای بام را شکسته ، از آنجا به تیراندازی پرداختند .

مرداویج به گرمخانه حمام پناه برد و شروع به اظهار لطف و مدارا با آنا کرد و ایشان را مالهای فراوان وعده داد تا دست از او بر دارند . اما ترکان ؟ نمی دادند و همچنان در بدسگالی خود اصرار می ورزیدند تا آنکه در حمام را شکستند و مرداویج را کشتند . غلامان بعد از فراغت از کار خود به میان جمع آمدند و دیگران را از واقعه آگهی دادند و قصر او را غارت کرده و راه گریز پیش گرفتند تا به دست دیلمیان نیفتند . طبری می گوید : « تابوت مرداویج را از اصفهان به ری بردند و هنگامی که تابوت به ری رسید ، ازدحامی غریب بود وهمه دیلمان و مردم گیل با پای برهنه تا چهار فرسنگ جنازه سردار شجاع خود را استقبال کردند . »

قتل مرداویج یکی از بزرگترین زیانهایی بود که ملت ایران برد . زیرا این امر باعث شد که مرداویج نقشه وسیع و مهم خود یعنی ایجاد حکومت بزرگی در ایران و تجدید دوره ساسانی و برانداختن حکومت بنی عباس را به پایان نرساند . اجرای چنین نقشه بزرگ و مهمی برای مرداویج شجاع و جنگاور ، امر دشواری نبود ، اما برای دیگران به آسانی میسر نمی گردید .او بزرگترین مردی بود که آمال دیلمان و مردان شجاع کوهستانی گیلان و مازندران را در برانداختن قدرت تازیان و از میان بردن ” سیاه پوشان “ می توانست برآورد . زیرا وی عالیترین نمونه شجاعت و دلاوری این مردان پرخاشجوی رزمسار بود .

بن مایه :

دلیران جانباز ، مؤلف : ذبیح الله صفا ، انتشارات امیرکبیر ، صفحه 276 تا 289 .

گردآوری ازارشام پارسی - دست نوشته فرناز خسروی . برداشت این نوشتار با ذکر نام و آدرس پایگاه آزاد است